و حالا مگر فرقی میکند من آنجا در کنار دفتر همیشه باز تو در گردش ستارهها و سیارهها باشم؟ میتوانام آنچنان به رویا باشم که تو در خاطرم چون گلسرخی خاطره شوی! و حالا اشک نریز لالهی همیشه! گاهی اوقات دستهای من به سوی قبلهی توست حتا اگر آنروز دیگر نفسام با سبزهها نباشد. آنقدر صبوری میکنم تا خورشید جزغاله شود. آنقدر صبوری میکنم تا زمین هم از حرکت باز ایستد! پیام تو در خواب من یا خواب من در خواب تو! آغوش تو در آغوش من یا آغوش من در آغوش تو... من نشانی خانهی تو را دیگر رصد کردهام و به سوی قبلهی تو همین روزها خواهم آمد. باور کن سبزترین مهربان جنگل! وقتی تب دارم، هذیانگو نیستام. حقیقت محض تو در دستان من شکل میگیرد و تو متولد میشوی. حالا با من بیا و غزلهای مرا از بَر بخوان. فرقی نمیکند از کجا برقصی یا به کجا بنگری محبوب من. من رد نگاه تو را از همان ازل در خاطر دارم و فرشتهها خاطرهات را بر روی همهی دیسکهای جهان ضبط کردهاند. نه دیگر صبوری نمیکنم باز گرد! باز گرد.
*
1388/1/7
1 comment:
آید بهار و پیرهن بیشه نو شود
نوتر برآورد گل ، اگر ریشه نو شود
زیباست روی کاکل سبزت کلاه نو
زیباتر آنکه در سرت اندیشه نو شود
منوچهر آتشی
نوروزتان مبارک
صادق صادقی
Post a Comment