Tuesday, September 29, 2009

Talk to her

و حالا صفحه را گشوده‌ای و به دنبال شعرکی می‌گردی تا چشمان‌ات گِرد شوند و بعدش بگویی برای من بود؟ من بگویم: آری برای تو! و تو بگویی:...

راست‌اش شاعر که نیست‌ام که بسپارم‌اش به همان مجله‌هایی که هر روز همین‌جور نخوانده تلنبار می‌شوند و می‌شوند و نمی‌دانم تا کجا تا جایی که قله شوند و بعد تو بیایی بگویی بریم کوه و من بگویم کدام کوه؟ همان کوهی که مناظری دل‌فریب دارد و تو آن‌چنان در قاب‌اش خوش نشسته‌ای با کوله‌پشتی‌ات و بعدش هی بگویی روزی تو را خواهم بُرد به آن بلندا و من هی فکر کنم در خیال و رویا که کدام بلندا؟

عجب فیلمی بود این "Talk to her" که ما را تا ساعت سه نصف شب بیدار نگه داشت و عجب عشقی داشت این پرستار خدایی(بنیگنو)! آخرش نفهمیدم مارکو عاشق آن زنک گاوباز زشت‌رو(لیدیا) بود یا عاشق آن دخترک باله‌کار(آلیسیا)؟! تو فهمیدی؟ برای ما هم بگو!

*

1388/7/7


Friday, September 25, 2009

تَردامن بوسی بزن


بوسی بزن تَردامن

*

و گاهی وقت‌ها همین‌جوری دل‌مان هوای نوشتن می‌کند و خلاصه محض گردگیری از این‌جا نشانی و عکسی می‌گذاریم و شعرکی در وصف گیسو یا زُلف یار می‌نویسیم. حال شما اگر دوست می‌دارید بخوانید. به هر حال برای یک‌بار خواندن و دیگر برای همیشه فرار کردن از نوشته‌های ما بدک نیست.

*

می‌روی به سوی‌اش با پیرهنی از انارها

طرحی از رگبارها در نارنجستان غم‌ها

با زانوان چون آهوی‌اش عشوه در کارش می‌کنی

خرامان در روح‌ات می‌خزد

سلام زنده‌گی

در ساعتِ گُل

ای تَر دامن در جهنمِ روزگار

سلام زنده‌گی

سلام گُل‌ام

الا نقشِ جاویدان مقدس

تو را با نقش و نگارها تنها

سلام زنده‌گی

سلام سَرو

الا همه خسته‌گی‌ها در شبِ آغوش

سلام مقدس! سلام خوش‌عطر!

مرا به معبر تو راهی آیا هست؟

راهی بزن، سازی بزن

خوش‌نوا، خوش‌عطری

گران بر ما بوسی بزن

غمزه در کار ما کن

عطری بزن

بر ما گران بوسی بزن

بوسی بزن

بوسی بزن

*

1388/7/3