و حالا صفحه را گشودهای و به دنبال شعرکی میگردی تا چشمانات گِرد شوند و بعدش بگویی برای من بود؟ من بگویم: آری برای تو! و تو بگویی:...
راستاش شاعر که نیستام که بسپارماش به همان مجلههایی که هر روز همینجور نخوانده تلنبار میشوند و میشوند و نمیدانم تا کجا تا جایی که قله شوند و بعد تو بیایی بگویی بریم کوه و من بگویم کدام کوه؟ همان کوهی که مناظری دلفریب دارد و تو آنچنان در قاباش خوش نشستهای با کولهپشتیات و بعدش هی بگویی روزی تو را خواهم بُرد به آن بلندا و من هی فکر کنم در خیال و رویا که کدام بلندا؟
عجب فیلمی بود این "Talk to her" که ما را تا ساعت سه نصف شب بیدار نگه داشت و عجب عشقی داشت این پرستار خدایی(بنیگنو)! آخرش نفهمیدم مارکو عاشق آن زنک گاوباز زشترو(لیدیا) بود یا عاشق آن دخترک بالهکار(آلیسیا)؟! تو فهمیدی؟ برای ما هم بگو!
*