*
چرا ساده پسند؟
*
*
ساده پسند شده ایم! در همه چیز و همه کس! در موسیقی و ادبیات و فیلم و... حتا در یافتن یک دوست و همراه! ساده پسند شده ایم و به خود می بالیم. ر
*
بگذارید کمی از این شاخه به آن شاخه بپرم! به هر حال قرار بر این استوار شده بود، که از دل مشغولی های روزان و شبان ام سخن ساز کنم. ر
*
به جوانان امروز که نگاه می کنم، از فرق سر تا نوک پا، همه و همه تقلید و الگوی شان مدهای نه چندان دل چسب وارداتی است! با این توضیح کوتاه که هر مُد وارداتی لزومن، زیبا و برازنده ی هر کس نیست. این نظرگاه من است. ر
*
پوشیدن شلوار جین نه تنها بد نیست، اما برای پوشیدن آن باید به استیل بدنی و حتا رنگ آن و کنتراست توجه داشت. این یک مثال بدیهی است.شناخت رنگ ها و روان آن ها متاسفانه در بین مُردم، جای تامل دارد. همه رنگ سیاه را برای عزا می شناسند و رنگ سفید را برای شادی!!! البته این ذائقه های عجیب در فرهنگ ما جا افتاده است و هیچ کاری دیگر نمی توان کرد. ر
*
حالا دوباره بپرم به شاخه ی هنر!! از ادبیات کمتر سخن می گویم چرا که ملت و جوان مان به شکلی بی سابقه با مطالعه بیگانه اند!! پس بپردازم به حوزه ی موسیقی و فیلم! در حوزه ی موسیقی هم که وضع غم انگیز و دردآور است. قابل توجه آیدای عزیزم!! و درود بر عزیزی دیگر
*
موسیقی های بی درو پیکر زیرزمینی، با کلام هایی به نهایت سخیف و مبتذل، گوش جوان را به سمت کج سلیقه گی و ساده پنداری برده است! موسیقی باید شما را به تامل در اثر وادارد. نه این که فقط صرفن لحظات شما را پُر کند و قری به کمرتان بیاورد. آن موسیقی را من هرگز رد نمی کنم اما جای آن موسیقی هر جا نیست! حالا کجاست را من نمی دانم. بروید بگردید و جای اش را نشان من هم بدهید. ر
*
موسیقی در اروپا در دوره هایی برای مصرف طبقه ی اعیان و اشراف و دربار بود. بعدها این موسیقی به سمت و سوی سخن گفتن از درد بشر و اعتراض به وضع موجود گام برداشت. پاپیلورها شکل گفتند و موسیقی را میان مردم بردند و در مردم ریشه زدند و از دل همین مردم، سبک های زیادی شکل گرفت. از جَز و راک و فالک... گرفته تا رپ وبلوز. ر
*
امروز جوان ما بی این که برای اش مهم باشد چه می خواهد بشنود و چه از موسیقی می خواهد، فقط می خواهد گوش اش را با هر صدا و صوتی پُر کند. همو وقتی به یک اغذیه فروشی می رود، بهترین غذا را برای ذائقه اش برمی گزیند. اما هیچ وقت به خود زحمت پیدا کردن یک موسیقی و فیلم خوب را نمی دهد. چرا؟ خب سطح سواد و آگاهی او در دایره ی بسته ی مملکت که موسیقی ها گزینشی هستند و حق انتخاب و تنوع نیست، همین می شود و او مقصر نیست. ر
*
شما در همین کشورهای عربی که بغل گوش مان هستند، آن قدر تنوع در شنیدن و دیدن پیدا می کنید که می توانید به سمت موسیقی و فیلم هایی گام بردارید که روح و روان تان را با آن بیمه کنید. تخیل من و شما با موسیقی خوب و فیلم خوش ساخت بارور و پرورش پیدا می کند. مثلن موسیقی «کلاسیک» حتمن در آرامش شما دخیل است. خصوصن زنده گی روزمره ی ماشینی امروز، روح را خسته کرده است. حالا عزیزانی که قرار است در این بحث شرکت کنند، بگویند که چه موسیقی می شنوند و چرا؟ معیارشان برای شنیدن چیست؟ صدای خوب؟ آهنگ خوب؟ تنظیم خوب؟...؟
*
اصلن موسیقی را جزو جیره ی روزانه ی خود دارید؟ اگر آری، چه می شنوید؟ آیا فقط به یک سبک و سیاق اعتیاد دارید یا نه در هر حوزه، موسیقی می شنوید؟
*
بپرم بر شاخه ی «فیلم» . چرا اصلن فیلم می بینیم؟ دیدن فیلم چه را در من و ما ارضا می کند؟ آیا با قهرمان فیلم یا قصه ی فیلم همذات پنداری می کنیم؟ اگر آری چرا داستان نمی خوانیم؟ آیا فیلم کامل تر از قصه و داستان موجود در کتاب هاست و همین عامل باعث ارضا شدن ماست؟ آیا به سبب این نیست که در فیلم شما موسیقی هم می شنوید؟ گریه و خنده و احساس ها را می بینید؟...؟
*
دوست داریم فیلم را در سینما و در محیط تخمه خوردن و چیپس خوردن ِ ملت تماشا کنیم یا در خلوت خود خواسته مان؟ اگر در سینما، چرا و اگر در خلوت مان چرا؟ اهل فیلم های رمانتیک یا تریلر هستیم یا فرقی ندارد ژانر فیلم چه باشد؟ یا فقط به معنای واقعی «سینما» باشد؟
*
اما از همه ی این ها مهم تر، ساده پنداشتن دوستی هاست!! در انتخاب یک دوست و به خلوت آوردن این همراه به چه توجه دارید؟ به سطح آگاهی و شعورش؟ به سطح فرهنگ و هنرش؟ به اخلاق و مرام اش؟ یا به همه ی این ها؟
*
اگر قرار بر انتخاب یک همراه همیشه گی زنده گی داشته باشید، آیا معیارهای فوق برای تان ارزش دارد؟ یا نه این معیارها، فقط برای حوزه ی شخصی و خصوصی تان است و در انتخاب و گزینش همراه تان هیچ تاثیری ندارد؟
*
اما اگر قرار باشد من به همه ی این پرسش ها پاسخ بدهم، فقط خواهم نوشت: من موسیقی خواهم شنید که روح را پرواز بدهد و ساکن نگذارد در مرداب. فیلمی را خواهم دید که کلیشه ها را بشکند و از دایره ی امروز فراتر ببیند. دوستی را زنده گی خواهم کرد که همه ی معیارهای بالا را داشته باشد. و اگر قرار بر انتخاب یک «همسر» همیشه باشد، علاوه بر معیارهای فوق، که در واقع یک آرمان شهر است، دوست می دارم که او مرا پرواز بدهد به سمت افق های روشن و ... ر
**
حالا بگویید شما ساده پسندید؟ اگر نه، ساده پسندی را در چه می بینید؟
*
*
***
*
اگر خیلی ساده و گذرا نوشتم به سبب اقتضای این بلاگ است و بس! هر چند مشوش و آشفته نوشتم. باید حرف ها را زد و به این خیال و فکر نبود که چه می شود! شاملوی بزرگ در جایی می گوید: عشق را مجالی نیست، حتا آن قدر که بگوید برای چه دوستت می دارد. ر
*
من و ما هم مجالی نداریم و به قول «خیام»، این قافله ی عُمر عجب می گذرد! ر
*
*
«محمود»
*
1387/1/28
_________________
پرده ی فوق از «سالوادر دالی»ر